برای او...
آسمون همیشه ابری نیست
دریزه کوچولو
درباره وبلاگ


..دریزه دختریست که ناپلئون عاشقش می شود و با هم قرار ازدواج می گذارند اما ناپلئون اورا ترک کرده و به دنبال قدرت می رود.... دریزه در نهایت با مردی ازدواج می کند که بعد ها در مقابل ناپلئون می ایستد... دریزه دختریست که ناپلئون هنگام تسلیم شدن شمشیرش را به او تسلیم می کند! .......................... .......................... سلام به دوستای گلم که هیچوقت فراموشم نمیکنن البته یه سلام هم خدمت بی معرفتا بکنم که کم به ما سر میزنن خب بگذریم خواستم بگم که این وبلاگ رو برا دل خودم ساختم دوس دارم شما ها هم با نظراتون منو همراهی کنین .......................... .......................... اگه بیامو ببینم عزیزایی که لینکن به ما کم لطفی کردن و فراموشمون کردن با کما پوزش حذفشون میکنم البته ناراحت نشینا شما هم دوس جونای من هستین .......................... دوستون دارم(ماهک)

پيوندها
آیزنهاور
نی نی 1371
سمیرا جون
داداش شاهین
مریم جون
داداش آرمین
معصومه جون
شادی جون
داداش هاشم
فاطمه جون
آیدا جون
بیمه پارسیان
دلنوشته داداش مسی
اخبار روز دنیا(پرستو جون)
من تو او
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دریزه کوچولو و آدرس moonlight.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 787
بازدید کل : 128592
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 230
تعداد آنلاین : 1


كدهای جاوا وبلاگ






موضوعات
عکس

نويسندگان
ماهک

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
4 دی 1389برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : ماهک

شب تهی از مهتاب٬  

شب تهی از اختر٬ 

ابر خاکستری بی باران٬ پوشانده 

 

آسمان را یکسر. 

ابر خاکستری بی باران دلگیر است٬ 

 

و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس!

                    سخت دلگیر تر است.

  

شوق باز آمدن سوی توام هست٬

 

                                               -اما٬

 

تلخی سرد کدورت در تو٬

پای پوینده ی راهم بسته.

 

وای٬باران-باران 

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما٬

-چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

  

من به چشمان خیال انگیزت معتادم  

 

و در این راه تباه٬ 

عاقبت هستی خود را دادم.  

 

  

در پی گمشده ی خود٬ به کجا بشتابم؟

 

تو اگر باز کنی پنجره را ٬  

من نشان خواهم داد ٬ به تو زیبایی را.

 

بگذر از زیور و آراستگی

من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد.

زندگی رویا نیست.

زندگی زیباییست.

  

می توان٬بر درختی تهی از بار٬ زدن پیوندی.

می توان ٬از میان فاصله ها را برداشت.  

قصه ی شیرینیست .

  

کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد.  

باز هم قصه بگو٬  

تا به آرامش دل٬ 

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم.

  

در دلم آرزوی آمدنت می میرد  

رفته ای اینک٬اما ایا  

باز می گردی؟

 

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد!

من چه می دانستم٬ 

دل هر کس دل نیست 

 

قلبها٬ز آهن و سنگ

قلبها٬بلی خبر از عاطفه اند  

من در آیینه رخ خود دیدم  

و به تو حق دادم

  

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی  

من به اندازه ی زیبایی تو بد بختم  

چه امید عبثی  

من چه دارم که تو را در خور؟

 

-هیچ

 

من چه دارم که سزاوار تو؟

  

-هیچ

 

تو همه هستی من٬تو همه زندگی من هستی

 

تو چه داری؟

  

-همه چیز 
 

تو چه کم داری؟

  

-هیچ.

  

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی 

-راستی شعر مرا می خوانی؟

  

نه٬دریغا٬هرگز 

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

-کاشکی شعر مرا می خواندی!-

  

گاه می اندیشم٬ 

خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟

 

آن زمان که خبر مرگ مرا  

از کسی می شنوی٬روی تو را  

کاشکی می دیدم.  

شانه بالا زدنت را ٬بی قید  

و تکان دادن دستت که٬ 

-مهم نیست زیاد- 

و تکان دادن سر را که٬  

-عجیب٬عاقبت مرد؟  

داستانها دارم٬

  

از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو. 

از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو٬  

بی تو می رفتم٬ تنها

و صبوری مرا٬کوه تحسین می کرد.

  

با من اکنون چه نشستها٬خاموشیها

با تو اکنون چه فراموشیهاست. 

چه کسی می خواهد

 

من و تو ما نشویم؟

خا نه اش ویران باد!  

حرف را باید زد!  

درد را باید گفت!

  

سخن از مهر من و جور تو نیست 

سخن از متلاشی شدن دوستیست 

آشنایی با شور؟  

و جدایی با درد؟

  

تو مپندار که خاموشی من  

هست برهان فراموشی من

 

من اگر برخیزم  

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند.

 

 

 

آه سر گشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا؟


نظرات شما عزیزان:

غزل بانو
ساعت9:34---25 دی 1389
سلام.وب قشنگی داری

! SaMi_VoRoJaK
ساعت15:09---24 دی 1389
سلام عزیزم وبلاگت داره روز به روز قشنگ تر میشه چه عکس قشنگی از لاهیجان گذاشتی آفرین به عکس بردارش خودم تا حالا توجه نکرده بودم از این زاویه به بام سبزمون . اینبار بهت صد آفرین میدم

! فـــــــرخ
ساعت9:47---21 دی 1389
وسوسه ام نکن
جاری نمیشوم
من از خنده آفتاب هیچ نمیدانم
راحت یک برگ را نمیخوانم
نام من درد است و دلواپسی
سکون ضربان نبض درخت را آرام میشنوم
چرا بداد من نمیرسی ؟
...
در کناره برکه ی غروب هراس سایه را دارم
اين شعر و تازگي عزيز ترين شخصيت زندگيم برام فرستاده
چون زياد بود تكه ايشو برات نوشتم ماهك عزيز
از وبلاگت خيلي خوشم اومد يه صميميت خاصي داره كه عاشقشم
مثل يه برادر دوست دارم موفق و پيروز باشيد.
 


پرستونور
ساعت11:11---15 دی 1389
وووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووو
چه پیشرفتی ایول بابا ایول


احسان
ساعت21:56---13 دی 1389
سلام ماهک
ببخشید ، لوکس بلاگ یه مدتی فیلتر شده بود راستش دیگه قیدشو زده بودم و لی همینجور تفریحی سر زدم البته از طریق جستجوگر نظراتو دیدم که شما احتیاج به راهنمایی دارید خوب کنجکاو شدم بدونم چیه ؟
لطفا یا ایمیل بده یا به آدرس وبلاگم بیا


پروا
ساعت9:52---13 دی 1389
سلام ماهک جونم عالی بود عریزه دلم

آيدا (سرهنگ سپيده)
ساعت16:54---11 دی 1389
از ادميان غمي به دل نگير با اينكه خود تنهايند از خود و عشق خود نيز گريزانند

دوستت دارم ماهك جونم فدات شم


آيدا (سرهنگ سپيده)
ساعت16:53---11 دی 1389
سلام ماهك جونم
نازنينم بازم اومدم بهت سر بزنم هميشه ميام در رو به روم ببندي از ديوار ميام


S@M
ساعت15:02---10 دی 1389
salam vaghan aliyeh webt khoshalam ke ye eshtbah mano to webt rahnamy kard vast arezo khandeh mikonam

مسی
ساعت19:40---9 دی 1389
پسرم تیر می‌بارد، آسمان ابری نیست
پسرم ابر نمی‌آید، عمو نمی‌آید، برادر نمی‌آید، خواهر گریه می‌کند، می‌ماند
پسرم چرا نمی‌گویی تشنه‌ام
پسرم چرا دلتنگی نمی‌کنی برای همه تشنگی‌ها
پسرم دلم روشن است و تو در آغوش نگاه می‌نوشی و چشم تر می‌کنی
پسرم گریه کردن همان باریدن است در آسمانی که ابری نیست
پسرم دیدی حتی اگر تیر ببارد، دنیا هنوز به رنگ چشمان توست
اگر دست‌های من سرخ است، چشمان تو رنگ پرواز است
تیر می‌بارد و آسمان دلش گرفته…


آيدا(سرهنگ سپيده)
ساعت10:07---6 دی 1389
رفتم مرا ببخش و مگو وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پراز درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم كشانده بود
رفتم كه داغ بوسه ي پر حسرت تو را
با اشك هاي ديده شستو شو دهم
رفتم كه ناتمام بمانم در اين سرود
رفتم كه با ناگفته به خود آبرو دهم
روحي مشوشم كه شبي بيخبر ز خويش
در دامن سكوت به تلخي گريستم
نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها
ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم


ماهك جونم اين شعر از فروغ فرخ زاد بود دوست داشتم برات بنويسم ببخشيد طولاني شد عزيزم


آيدا(سرهنگ سپيده)
ساعت7:48---6 دی 1389
سلام سلام !خسته نباشي عالي بود عالي
زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرينه پابرجاست
گر بيافروزيش
رقص شعله اش در هر كران پيداست
ورنه خاموش است
خاموشي گناه ماست


مسی
ساعت2:49---6 دی 1389
این روزا به هر کسی که یه کم دلش گرفته این شعرو هدیه می کنم:





دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت



*

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد



*

یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است



*

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

ومن تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟



*

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست



*

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید، دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم.





بدرود ماهک!


مسی
ساعت2:48---6 دی 1389
این روزا به هر کسی که یه کم دلش گرفته این شعرو هدیه می کنم:


دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت

*
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد

*
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است

*
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟

*
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست

*
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.


بدرود ماهک!


ZORRO 
ساعت9:51---5 دی 1389
شکسپیر گفته: شاید نشود به گذشته بازگشت و یک آغاز زیبا ساخت، ولی میشود هم اکنون آغاز کزد و یک پایان زیبا ساخت .
خسته نباشی و مر30 از شعر خوشگلی که گذاشتی .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: